نوشته شده توسط : سفير


يـادتـه يـه روز بهم گفتي : هر وقت خواستي گريه کني بـرو زيـر بـارون که نکنه نامردي اشکاتو ببينه و بهت بخنده ... گفتم اگــه بــارون نبود چـي ؟ گفتي : اگـه چشماي قشنگ تـو بـبـاره آسمون گريش مي گيره ... گفتم : يه خواهش دارم. وقتي آسمون چشمام خواست ببــاره تنهام نـزار. گفتي بــه چشم ... حالا امروز من دارم گـريـه مي کنـم اما آسمون نمي بـاره ... تــو هم اون دور دورا ايستادي و بهم نگاه میکنی ... 



:: بازدید از این مطلب : 548
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 14 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سفير

هیچ کس ویرانی ام را حس نکرد       وسعت تنهایی ام را حس نکــرد
در میــان خـنــده هـای تـــلـخ مـن       گریه ی پنهانی ام را حس نکـرد
در هجوم لحظه هــای بـی کــسی       درد بی کس ماندنم را حس نکرد
آن که بــا آواز من مانــوس بــود        لحظه ی پایانی ام را حس نکـرد
 

 



:: بازدید از این مطلب : 531
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 14 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سفير

رفتی و خــاطره هــای تـو نشستـه تـو خیـالم

       بـی تـــو مـن اسیــر دست  آرزوهــای محـالـم

              یــاد مــن نـبــودی امـا من بیــاد تــو شکستـــم

                   غیر تو که دوری ازمن دل به هیچ کسی نبستم

هم ترانه یاد من باش   بی بهانه یاد من باش     وقت بیداری مهتاب    عاشقانه یاد من باش

 اگــه بــاشی بـا نگاهت می شه ازحادثــه رد شد

         میشه تو آتیش عشقت  گـر گـرفتـن و بـلد شــد

               اگــه دوری اگــه نیستی نفس فریــاد من بـاش

                     تــا ابــد تــا تــه دنیــا تـا همیشه یـاد من بـاش

هم ترانه یاد من باش   بی بهانه یاد من باش     وقت بیداری مهتاب    عاشقانه یاد من باش

            هیچی ندارم بگم                 

 دوبـاره دل هوای با تو بـودن کــرده  

     نگـو ایـن دل دوری عشقتو بـاور کـرده

          دل من خسته ازاین دست به دعاها بردن  

                 همــه آرزوهــام بــا رفتــن تــو مــردن

حالا من یه آرزو دارم تو سینه     که دوباره چشم من تو رو ببینه

 واسه پیـدا کـردنت تـن به دل صحرا میدم

       آخـه تـو رنگ چشات هـیـبـت دنیـارو دیدم

              تـوی هـفـتــا آسمون  تـو تک ستــاره منی

                    بـه خـدا نــاز دوچشمـاتــو بــه دنیــا نمیدم

حالا من یه آرزو دارم تو سینه   که دوباره چشم من تو رو ببینه



:: بازدید از این مطلب : 473
|
امتیاز مطلب : 102
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : 14 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سفير

ديدمش از دور كــه ميرفت اشك سردي تو چشاش بـود  

   اون نمي خواست بـره امـا زنجيـر اجبـار بــه پاش بود

       مــي شنيدم هق هقش رو كـه مي گفت تــا فـردا بـدرود

          لحظـه هـاي تـلخ بــوده امـا  دل مـن منـتـظــرش بـــود

              بــه سلامت اي همـه كس مي دونـم كــه بــر می گردي

                مي دونــــم دلت همـيـن جــاست از دلــــم سفـرنکـردي

                    خيـــلي زود رفـتـنـه جــــاده امــا مــن اونـــو مي ديــدم

                       خــــداحـــافـــظ  گفتـنـش رو خيــلي روشـن مي شنـيـدم

 

  چند قدم مونده به بودن  ذره اي نزديكترازمن   سر وعدمـون نشستم    تشنــه بـه تو رسيدن

 بغض سردم نعره ميزد  خداحافظ عشق رويام    ميمونم تا بر بگردي   روي نيمكت لب دريا

 




:: بازدید از این مطلب : 533
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 14 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سفير

تو نمي دوني من چي كشيدم وقتي كه گفتي تورو نمي خوام

     بـاور نـدارم كه ديگه نيستي حالا تـو رفتي من اينجــا تـنـهام

         يه شوخي بودو يه قصه تلخ وقتي كه گفتي تو رو نمي خوام

              خيال مي كردم مي خواي بترسم  شـايـدهنوزم بــاور نـكردم

 

  چشماي گريون دستاي خسته   دوري چشمات منو شكسته رنگ اون چشات چشاي سيات

 

زنجير دلت دستاموبسته شايد يه حسود چشممون زده بگو كي مارو تنهايي ديده

ولي ميدونم توو آسمونم قصه مارو يكي شنيده

 توباورنكن هركي بهت گفت پيشت ميمونم باورندارم كه ديگه نيستي تا ته دنيا ازتو مي خونم

چشماي گريون دستاي خسته   دوري چشمات منو شكسته رنگ اون چشات چشاي سيات

 

زنجير دلت دستاموبسته شايد يه حسود چشممون زده بگو كي مارو تنهايي ديده

ولي ميدونم توو آسمونم قصه مارو يكي شنيده




:: بازدید از این مطلب : 533
|
امتیاز مطلب : 105
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : 14 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سفير

از دست تو نيست دل من از گريه پره 

 

    مث تو طاقت نداره واسه تو هردم مي باره

   ديگه اشكاي من طاقت مونـدن نـدارن

 

 نباشي بي توبازميميرن ميريزن بي توهردم مي بارن

تو تموم دنيامي تو تموم حرفامي تو همه لحظه گرم عاشق بودني

يه ستاره داره چشمك ميزنه از آسمون

داره دلمو مي بره بـه يـه جاي بي نام و نشون

اون ستاره همون چشماي تويه تو آسمون

 داره  پــرپــر ميــزنـــه دلـــم واســه ديــــدن اون

تو تموم دنيامي تو تموم حرفامي تو همه لحظه گرم عاشق بودني



:: بازدید از این مطلب : 623
|
امتیاز مطلب : 93
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : 14 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سفير

عشق بورزید تا به شما عشق بورزند

 

 

      روزی روزگاری پسرك فقیری زندگی می كرد كه برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می كرد.از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد كه تنها یك سكه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود كه شدیداً احساس گرسنگی می كرد.تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا كند. به طور اتفاقی درب خانه ای را زد.دختر جوان و زیبائی در را باز كرد.پسرك با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا ، فقط یك لیوان آب درخواست كرد.

 

 

      دختر كه متوجه گرسنگی شدید پسرك شده بود بجای آب برایش یك لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با طمانینه و آهستگی شیر را سر كشید و گفت : «چقدر باید به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته كه نیكی،  ما به ازائی ندارد.» پسرك گفت: « پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری می كنم»

 

 

      سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد.پزشكان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدام كنند.

 

 

      دكتر هوارد كلی ، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگامی كه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید.بلافاصله بلند شد و بسرعت به طرف اطاق بیمار حركت كرد.لباس پزشكی اش را بر تن كرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد.در اولین نگاه اورا شناخت.

 

 

      سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام كند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یك تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی ازآن دكتر كلی گردید.

 

 

      آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود.به درخواست دكتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چیزی نوشت.آنرا درون پاكتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.

 

 

      زن از باز كردن پاكت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود كه باید تمام عمر را بدهكار باشد.سرانجام تصمیم گرفت و پاكت را باز كرد.چیزی توجه اش را جلب كرد.چند كلمه ای روی قبض نوشته شده بود.آهسته انرا خواند:

 

 

      «بهای این صورتحساب قبلاً با یك لیوان شیر پرداخت شده است»



:: بازدید از این مطلب : 574
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 14 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سفير

عشق

معنای شعر است

الهام رؤیا هاست

هیجان رقص است

موسیقی آوازهاست

عشق

شور و شوق روح است

احساس قلب است

عشق

شعر رؤیاهاست

رقص آوازهاست

و

روح قلب هاست



:: بازدید از این مطلب : 588
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 14 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سفير



:: بازدید از این مطلب : 681
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 14 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سفير

دعا کنیم.......

دعاکنیم که بمانیم.......

که عاشق بمانیم......

که دوستداشتن هامان،‌در هجوم رنگ ها بی رنگ نشود.......

و دعا کنیم که بمانیم......

که معشوق بمانیم.......

که زیباییهامان در هجوم هوس ها کم رنگ نشوند.......

 و دعا کنیم که بمانیم، برای هم بمانیم....



:: بازدید از این مطلب : 657
|
امتیاز مطلب : 104
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : 14 تير 1389 | نظرات ()